صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن
2 سال قبل
0

معنی واژگان درس «قاضی بُست»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شبگیر

سحرگاه، پیش از صبح

برنشستن

سوار شدن

حَشَم

خدمتکاران

ندیم

همنشین، همدم

مطرب

آوازخوان، نوازنده

پس

سپس

خیمه

چادر

شِراع

سایه بان، خیمه

قضا

قدیر، سرنوشت

از قضای آمده

اتّفاقاً

نماز

نماز ظهر

از جهت

برای

شِراع

سایه بان، خیمه

از هر دستی

از هر گروهی

آن دیدند

متوجّه شدند

غرقه خواست شد

نزدیک بود غرق شود

غریو

فریاد

خاست و برخاست

بلند شد

هنر آن بود

خوشبختانه

درجَستند

پریدند

نیک کوفته شد

به سختی مجروح شد

افگار

مجروح، خسته

دوال

چرم و پوست

یک دوال

یک لایه، یک پاره

بگسست

کنده شد

ایزد

خدا، آفریدگار

سور

جشن

تیره شد

از بین رفت

فرود آمد

وارد شد

جامه بگردانید

لباسش را عوض کرد

تر و تباه

خیس و ناخوش

برنشستن

سوار شدن

سخت ناخوش

خیلی ناگوار

تشویش

نگرانی، اضطراب

دیگر روز

روز دیگر

غزنین

پایتخت غزنویان

جمله

تمام، همه

صَعب

دشوار، سخت

مقرون

پیوسته، همراه

مثال داد

دستور داد

هزار هزار

یک میلیون

درم

دِرهم، سکّۀ نقره

مستحقّان

نیازمندان

شکر این را

برای شکر این

نبشته آمد

نوشته شد

توقیع کردن

مُهر زدن یا امضا کردن

مؤکّد

تأکید شده، استوار

مبشّر

نوید دهنده، مژده رسان

افتاد

ایجاد شد

بار دادن

اجازۀ ملاقات دادن

حال چون شود

چه پیش می آید

اطبّا

جمع طبیب، پزشکان

سخت متحیّر

بسیار سرگردان

تنی چند

چند نفر

محجوب

پنهان، مستور، پوشیده

من

منظور ابوالفضل بیهقی

عارضه

حادثه، بیماری

افتاده بود

پیش آمده بود

نُکت

نکته ها

کراهیت

ناپسندی

آغاجی خادم

خادم مخصوص

خیر خیر

سریع ، آسان

سِتَدن

ستاندن، دریافت کردن

برآمد

برگشت

تاس

کاسۀ مسی

زَبَر

بالا

مخنقه

گردنبند

عِقد

گردنبند

بونصر را

به بونصر

دُرُست

تندرست، سالم

بار

اجازۀ ملاقات

علّت

بیماری

نبشته آمد

نوشته شد

دیدار

چهره، قیافه

گسیل کردن

فرستادن، روانه کردن

تو

منظور بیهقی

در بابی

در خصوص مسئله ای

داده آید

داده شود

نامۀ توقیعی

نامۀ امضا شده

وَبال

سختی و عذاب، گناه

دبیر

نویسنده

کافی

با کفایت، لایق، کارآمد

دبیر کافی

بونصر مشکان

قلم در نهاد

مشغول نوشتن شد

نماز پیشین

نماز ظهر

مهمّات

کارهای مهم و خطیر

فارغ شدن

آسوده شدن از کار

گسیل کردن

فرستادن، روانه کردن

باز نمود

شرح و توضیح داد

مرا داد

به من داد

راه یافتم

اجازۀ حضور پیدا کردم

آغاجیِ خادم را

به آغاجیِ خادم

مرا گفت

به من گفت

بستان

بگیر

غَزو

جنگ کردن با کافران

گداختن

ذوب کردن

ما را

برای ما

بی شُبهت

بی تردید، بی شک

ضَیعَت

زمین زراعتی

ضَیعَتَک

زمین زراعتی کوچک

فراخ تر

آسوده تر، راحت تر

لَختی

اندکی

سِتَدَن

ستاندن، دریافت کردن

خداوند

سلطان مسعود

امیر

امیر مسعود

وی

بونصر مشکان

صِلت

اِنعام، جایزه، پاداش

فخر

افتخار

دربایست

نیاز، ضرورت

وِزر

گناه

غَزو

جنگ کردن با کافران

امیرالمؤمنین

خلیفۀ بغداد

می روا دارد

جایز می داند

سِتَدَن

ستاندن، دریافت کردن

خداوند

سلطان مسعود

خلیفه

خلیفۀ بغداد

خواجه

بونصر مشکان

در عهدۀ این نشوم

مسئولیت این را نمی پذیرم

مستحقّان

نیازمندان

مرا چه افتاده است

به من چه ربطی دارد

شمار

حساب

عهده

مسئولیت

پسرش را گفت

به پسرش گفت

کفایت

بسنده، کافی

علی ایّ حال

به هر حال

مخزن

گنجینه

بزرگا

چقدر بزرگ هستید

اندیشه مند

ترسیده، به فکر فرورفته

زاغ

کلاغ سیاه

فراغ

آسایش، آسودگی

گُزید

پسندید، انتخاب کرد

راغ

دامنۀ سبز کوه، صحرا

دامان

دامنه

عرضه ده

نشان دهنده

نادره

کمیاب، بی همتا، بی نظیر

جمال

زیبایی

تمام

کامل، درست، بی عیب

روضه

باغ، گلزار

ره و رفتار

شیوۀ راه رفتن

جنبش هموار

حرکات هماهنگ

در پی

به دنبال

قدم کشیدن

راه رفتن

رقم

خط، نوشته

رقم کشیدن

نوشتن، نقاشی کردن

در پیِ

به دنبالِ

القصه

خلاصه، به هر حال

قاعده

روش، شیوه

چار

مخفّف چهار

روزی سه چار

سه چهار روز

رهروی

راه رفتن، تقلید

عاقبت

سرانجام

از

به خاطرِ

خامی

نادانی، ناپختگی

سوخته

زیان دیده

فرامش

مخفّف فراموش

زایل شدن

نابود شدن، برطرف شدن

عزّوجلّ

عزیز است و بزرگ و ارجمند

عرصه

میدان، فضا، جای وسیع

عرضه

ارائه، نمایش، نشان دادن

متناسب

دارای تناسب و هماهنگی

خُطوات

جم خُطوه، گام ها، قدم ها

متقارب

نزدیک به هم، در کنار هم

همایون

خجسته، مبارک، فرخنده

خداوند

پادشاه، منظور سلطان مسعود

لِلّهِ دَرُّکُما

خدا شما را خیر بسیار دهاد!

رُقعت

رُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت

رخت

لباس، جامه، کالا، بار و بنّه

کران

ساحل، کنار، طرف، جانب

چاشتگاه

هنگام چاشت، نزدیک ظهر

فیروزه فام

به رنگ فیروزه، فیروزه رنگ

رُقعت

رُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت

بربودند

از آب گرفتند، نجات دادند

آب نیرو کرده بود

فشار آب زیاد شد و بالا آمد

زرِ پاره

قراضه و خُردۀ زر، زرِ سکّه شده

پاره کرده

قطعه قطعه و تکه کردن طلا

عمید

بزرگ ، مورد اعتماد، لقب بونصر

افتاد

رخ داد، اتفاق افتاد، پیش آمد

ناو

به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی

اَعیان

جمع عین، بزرگان، اشراف، ثروتمندان

نُکت بیرون می آورد

خلاصه و چکیدۀ نامه ها را می نوشت

شاهد

زیبارو، معشوق، گواه، مشاهده کننده

حُطام

ریزۀ گیاه خشک؛ در اینجا مال اندک دنیا

خَیلتاش

هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند

غرامت زده

تاوان زده، کسی که غرامت کشد، پشیمان

جامه ها افگندند

گستردنی ها را گستردند، بسترها را مهیّا کردند

هزاهز

فتنه، آشوب، حادثه ای که مردم را به جنبش درآورد

مَرغزار

سبزه زار، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است

توقیع

مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه

توز

نام یکی از شهرهای قدیم فارس که پارچۀ کتانی معروف داشته است

سرسام

تورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است

کوشک

ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ

سبحان الله

پاک و منزّه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود)؛ معادل «شگفتا»

یوز

یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچکتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند

فرودِ سرای

اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتکاران

به خدمت استقبال رفتند

به پیشواز رفتند

نشستن و دریدن گرفت

شروع به شکستن و فرورفتن کرد


سایر مباحث این فصل